by : x-themes

رد پای فنجان نیم خورده ام را ببین

چگونه کاغذ سپیدم را تیره کرد

رد پای توام قلبم را اینگونه کرد...

 


†ɢα'§ : <-TagName->
دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, 13:41 |- ♠♦کافه چی♦♠ -|

 به اندازه ی نوشیدن یک فنجان قهوه ی تلخ بمان

بمان و تحمل کن

من نگران بعد رفتنت نیستم

من نگران خاطرات شیرین لحظه های با تو بودنم

که همه را با رفتنت تلخ میکنی

پس بمان و با نوشیدن یک فنجان قهوه کام خود را برای مدتی هرچند کوتاه تلخ کن

و بدان مدتها کام

که نه زندگی من را تلخ کردی


ومن تلافی جز تعارف یک فنجان قهوه ی تلخ به تو نداشتم...


†ɢα'§ : <-TagName->
دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, 13:38 |- ♠♦کافه چی♦♠ -|

 در ته مانده فنجان قهوه ام

 


کفشهای توست

 


فقط نمی دانم می روی

 


یا می آیی....؟


†ɢα'§ : <-TagName->
دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, 13:27 |- ♠♦کافه چی♦♠ -|

 وقتی می‌تونی زندگی رو مثل یه فنجون قهوه‌ی داغ مزه کنی و لذت ببری، که بتونی زمزمه کنی:

“یک عاشقانه‌ی آرام”…


†ɢα'§ : <-TagName->
دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, 13:24 |- ♠♦کافه چی♦♠ -|

 شب باران _ شب فنجان قهوه_

 

تب من یا تب فنجان قهوه؟

 

اگر امشب نیایی می گذارم

 

لبم را بر لب فنجان قهوه


†ɢα'§ : <-TagName->
دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, 13:9 |- ♠♦کافه چی♦♠ -|

منوی ِ کافه را هـــزار بار
 
زیـــر و رو کــــرده ام 
 
هــر چه فکـــر می کــنم نمی دانم 
 
چرا دلم فقط آغوش ِ تو را می خواهد و بـس ... 
 

 
 

†ɢα'§ : <-TagName->
دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, 13:3 |- ♠♦کافه چی♦♠ -|

 هنوز

فنجانم قهوه دارد

تو می‌آیی یا نه؟

به نقش فنجان نگاه می‌کنم

تپه‌ها

دره‌ها

جدال سیاه‌ها و سفیدها

همه‌ی کافه چشم شده‌اند

من...


†ɢα'§ : <-TagName->
ℭoη†iηuê
یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, 19:36 |- ♠♦کافه چی♦♠ -|

داستان  " دو فنجان قهوه "

پروفسور فلسفه با بسته  سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روی میز گذاشت.

وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت   و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.

سپس  از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟ و همه دانشجویان موافقت کردند.

سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتند؛   سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند.

بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگرپرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله".

بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و ...


†ɢα'§ : <-TagName->
ℭoη†iηuê
یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, 19:32 |- ♠♦کافه چی♦♠ -|

یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام
آرام و سرد گفت : که در طالع شما...

قلبم تپید ٬ باز عرق روی صورتم

گفتم بگو ٬ مسافر من میرسد؟ و یا ...؟

با چشم های خیره به فنجان نگاه کرد

گفتم چه شد؟

  سکوت بود و تکرار لحظه ها...

آخر شروع کرد به تفسیر فال من

با سر اشاره کرد که نزدیک تر بیا 

...


†ɢα'§ : <-TagName->
ℭoη†iηuê
یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, 19:17 |- ♠♦کافه چی♦♠ -|

 

گفتی که ناگهان می آیی

من سالهاست در تنهایی

هر روز 

از چای داغ دو فنجان را

لبریز می کنم .

و همچنان یکی

در امتداد رگهایم ٬درد می شود

و آن یک

مثل هزار بار دگر ٬ سرد می شود .

 


†ɢα'§ : <-TagName->
یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, 19:5 |- ♠♦کافه چی♦♠ -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 10 صفحه بعد